انگار دیگر رمقی برایم نمانده است. 

باید قدم بزنم بلکن آرام بگیرم ولی جانی ندارم. این بغض باید تمام شود ولی انقدر جلویش را گرفته ام، قهر کرده و دیگر نمی‌آید.

ما این همه بر در و دیوار نکوبیدیم خودمان را که تهش این شود. این همه فشار تحمل نکردیم، اوضاع جسمیمان اینطور بهم بریزد که تهش به این فاجعه برسیم.

مگر نه اینکه و لاتلقوا بایدیکم الی التهلکه. ما خواستیم اینطور نشود ولی گریزی از این مهلکه نبود.

باید بنیشینم یک گوشه تک تک حرف‌هایی که برای بقیه می‌گفته ام را هزار باره با خودم بگویم.

فقط نمی‌دانم میتوانم این بار هضم کنم که ما یک مهره‌ام ما را نخواهند کنار میگذارند.

هعی. 

ما رو از خودتون دور نکنید

تا یار که را خواهد و میلش به که باشد

ولی ,تک ,اینطور ,یک ,تهش ,  ,که تهش ,این همه ,می‌گفته ام ,بقیه می‌گفته ,که برای

مشخصات

تبلیغات

آخرین مطالب این وبلاگ

آخرین ارسال ها

برترین جستجو ها

آخرین جستجو ها

00:00 روانپزشکی و روانشناسی کارگاه رفوگری تهران سایت مرجع دانلود پایان نامه - تحقیق - پروژه روستا خرید گن ساعت شنی در شیراز | 09172500031 parsaa تلاش و امید روایت های یک زندگی سرباز مسافر